۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

جدال بین عقل و دل پایان ندارد

بعد از یک هفته طولانی که اندازه یک سال گذشت
 بلاخره یه نفر اومد که سر منِ بی تاب رو، میون دو تا دستش بگیره و بگه هی دختر آروم باش آروم ...‏
چند تا نفس عمیق بکش و تمرکز کن 
این همه بی تابی  واسه چیه؟
----
بسیار خوب / بسیار بد
به یه پوچی خاصی رسیده بودم
حالا که می گذره می بینم 
عقل یه چیز دیگه می گفت 
دل یه چیز دیگه
---



۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش!‏

این روزها را می گویم که چقدر زود رنج شده ام!‏
از آستانه تحمل ام کاسته  و به آستانه ی بی تابی ام افزوده شده
مگر یک انسان را چقدر تحمل می بایدی؟
توانِ تغییر را ندارم، تو که خوب می دانی!‏
پس چه می کنی؟ چرا مرا به درون هیاهوها می اندازی؟
دستانم را بر روی گوش هایم می فشارم تا نشنوم ولی...‏
چشمانم را چه کسی می تواند ببندد تا نبینم؟!‏